دریچه ای بر باغِ بسیار درخت
پنجِ وارونه...!
خواهر كوچكم از من پرسيد
من به او خنديدم.
كمي آزرده و حيرتزده گفت:
«روي ديوار و درختان ديدم»
بازهم خنديدم. گفت: «ديروز خودم ديدم مهران پسر همسايه
پنج وارونه به مينو ميداد.»
آن قدَر خنده بَرَم داشت
كه طفلك ترسيد.
بغلش كردم و
بوسيدم و
با خود گفتم:
«بعدها
وقتي باريدنِ بيوقفهي درد
سقفِ كوتاهِ دلت را خم كرد
بيگمان ميفهمي
پنج وارونه چه معني دارد.»
رفت و سيبي آورد نصف كرديم.
دمي خيره بر آن نيمه به نجوا ميگفت:
«نكند يعني ... يعني ... همين نيمهي سيب !؟»
تنِ آن نيمه، تبِ خواهش بود.
گاز زد.
خندهي لبهاي خدا را چيدم.
خيره بر نيمهي گنديدهي خود خنديدم.
" علي بداغي "
زندگی...!
- جهان، كوهي
و بر بلندايِ آن، زمان، داري
پژواكِ سهمگينِ سكوت
و دهانِ گشودهي طنابي در آن بالا دست
زندگي اين است!
- آه! نه! نازنينم! زندگي اين نيست!
- در دايرهاي از فريب
هزار خنجر به پشت و
خنجري در دست
زندگي اين است!
- آه! نه! نازنينم! زندگي اين نيست!
- گندابهاي دهانْگشودهي دروغ
در كارِ تمام كردن آخرين تلاشِ نيلوفرِ حقيقت و پاكي
و هلهله و هياهوي هرزه گياهانِ تماشاگرِ سرمست
زندگي اين است!
- آه! نه! نازنينم! زندگي اين نيست!
- كوره راه تجربهها را درنَوَرديدن
و بازگشتن از سفرِ دردناكِ دوستيهاي عقيم
درنگي در گام و زهر سكوتي در جام
بايد ماند، بايد خورد
و در تنگناي بيباوري رفت از دست
زندگي اين است!
- آه! نه! نازنينم! زندگي اين نيست!
- با قلبي گشاده و احساسي زلالتر از چشمه
و انديشهاي به سادگيِ يك كودك
كه صادقانه عشق ميورزد
و هيچ نميخواهد مگر صداقت و صافي
و به ناگاه
دشنهاي در دل
زندگي اين است!
- آه! نه! نازنينم! زندگي اين نيست!
- دوستي كردن و نامردي ديدن
و گذشتن و باز مهر ورزيدن
و به عقوبت، رذالت ديدن
و ميانِ انبوهي درد و، بيهمدردي
آرزوي غروب
غروبِ رهايي بخش
و خلاصي از گنداب
و بودني زين دست
زندگي اين است!
- آه! نه! نازنينم! زندگي اين نيست!
- الصاقِ گلِ خشكيدهي محبّت و عشق
در دفترِ مچالهي سينه
براي عبرتِ پروانگانِ عواطف و احساس
زندگي اين است!
- آه! نه! نازنينم! زندگي اين نيست!
- گريز از تنهايي، يكنواختي، بيتابي
با تنسپاري به هر آن كه بگويد: ”دوستت دارم“
به بهانهي شكست در يك عشق (!؟)
و توجيه اين بينواييها
با دستاويز قرار دادن كريستف و آنا (بيچاره ادبيات)
و شخصيتهايي زين دست (و صد البته نه ارنست و آدا)
- ”چو دزدي با چراغ آيد گزيدهتر برد كالا“ –
و برانگيختنِ غبارِ هياهو و جنجال
براي كدر نمودنِ آيينهي حقيقتِ تلخ
(بينوا هورا كشان غافل بوق و كرنا در دست!)
زندگي اين است!
- آه! نه! نازنينم! زندگي اين نيست!
- خونچكان خاطرات
از صليبِ خاموشي
بر بلنداي جلجتاي تنهايي
و زهرخندِ هوس
- يهوداي پست –
زندگي اين است!
- آه! نه! نازنينم! زندگي اين نيست!
- خسته از جستوجوي ساليانِ دراز
دل خوش نمودن به باريكهراهي به حقيقتِ عشق
و پرستش و
آن گاه
افسوس!
فاحشگاني به هيئت فرشتگان
زندگي اين است!
- آه! نه! نازنينم! زندگي اين نيست!
- متهم شدنِ مجنون به بيماريِ خودآزاري
در دادگاهِ ناقدانِ عاقلِ امروزينهي هنر
و نشستن به انتظارِ عقوبتِ فرهاد
و عفتورزاني زين دست
زندگي اين است!
- آه! نه! نازنينم! زندگي اين نيست!
- تنها، شاهدِ ورودِ سياوشِ دوستي به آتش بودن
و انتظارِ خروجش را از ديگر سوي
به تيرخندِ سودابهي فريب
خون گريستن
زندگي اين است!
- آه! نه! نازنينم! زندگي اين نيست!
- باورِ مرگِ عزيزان، هيچ
باور آوردن به مرگِ باورها
هنگام كه بر سرِ هر پيچ
تكهاي از ايمانِ تو ميرود از دست
زندگي اين است!
- آه! نه! نازنينم! زندگي اين نيست!
- در چهار ديوارِ تنهايي
آكنده از سكوتي سنگين
آسمان را از دريچهي كوچكي ديدن
تنها به عقوبتِ دوست داشتن و انديشيدن
زندگي اين است!
- آه! نه! نازنينم! زندگي اين نيست!
- سخن از بهار
بيحاصل
هنگامي كه ذهنِ باغ
در اغتشاشِ خاطرهي هجومِ تلخِ پاييز ميسوزد
زندگي اين است!
- آه! نه! نازنينم! زندگي اين نيست!
- پنجره گشودنها و بيقراريها
سرودنها و گريهها و زاريها
و به درياي خيال و خاطره خودسپاريها
به انتظارِ هيچ كس
و يا كسي كه هرگز نخواهد پيچيد طنينِ گامهايش
در اين بنبست
زندگي اين است!
- آه! نه! نازنينم! زندگي اين نيست!
- تكرارِ مكررات
حرفهاي صدباره
هيچ و پوچ
بيهوده
و تيرِ عمري كه ميرود از شست
زندگي اين است!
- آه! نه! نازنينم! زندگي اين نيست!
"علي بداغي"